خلاصه جامع کتاب زمانی برای دویدن (مایکل ویلیامز)

خلاصه کتاب

خلاصه کتاب زمانی برای دویدن ( نویسنده مایکل ویلیامز )

اگر دنبال داستانی هستید که هم قلبتون رو به درد بیاره و هم بهتون امید بده، کتاب «زمانی برای دویدن» مایکل ویلیامز دقیقاً همونه. این کتاب ماجرای یه پسربچه زیمباوه ایه که تو دل جنگ و آوارگی دنبال زندگی بهتره، اونم با برادری که مسئولیتش رو دوششه.

داستان ها بعضی وقت ها جادویی دارن که می تونن تلخی ها و شیرینی های زندگی رو طوری نشون بدن که با تمام وجود حسشون کنی. بعضی کتاب ها هم هستن که انگار دستت رو می گیرن و می برنت به دل یه سفر پر از چالش و درس زندگی. «زمانی برای دویدن» دقیقاً از همین کتاب هاست؛ یه رمان عمیق و انسانی که حسابی دل آدم رو لمس می کنه. مایکل ویلیامز توی این کتاب کاری کرده کارستون. اون تونسته یه داستان از زندگی واقعی رو طوری بنویسه که تا آخرین صفحه نتونی کتاب رو زمین بذاری. تو این مقاله قراره یه غواصی حسابی تو این کتاب داشته باشیم، از ریزه کاری های داستان تا شخصیت ها و پیام های اصلی ش. پس کمربنداتونو ببندید که بریم برای یه سفر پرهیجان!

زمانی برای دویدن در یک نگاه: شناسنامه و بستر اثر

بیایید اول با اصل ماجرا آشنا بشیم، یعنی شناسنامه این کتاب دوست داشتنی. اسم انگلیسی ش «Now Is the Time for Running» هست و توی ایران با عنوان «زمانی برای دویدن» با ترجمه خوب خانم فاطمه طاهری منتشر شده. ناشر این کتاب هم کسی نیست جز انتشارات پرتقال که خب دیگه نیازی به معرفی نداره! این انتشارات حسابی توی حوزه کتاب های کودک و نوجوان کارش درسته و میشه گفت همیشه بهترین و باکیفیت ترین کتاب ها رو برای این گروه سنی انتخاب و منتشر می کنه. پرتقال در واقع بخشی از همون انتشارات بزرگ خیلی سبزه که خب همین خودش یه مهر تأیید روی کیفیت کارهاشونه.

این کتاب رو اگه بخوایم از نظر ژانر بررسی کنیم، باید بگیم یه رمان اجتماعی و رئالیستیه. یعنی چی؟ یعنی داستانش برگرفته از واقعیت های تلخ و شیرین جامعه ست و حسابی آدم رو با خودش درگیر می کنه. در کنار اینا، پر از ماجراجوییه و یه عالمه پیام انگیزشی و امیدبخش هم تو دل خودش جا داده. رده سنی که انتشارات پرتقال برای این کتاب در نظر گرفته، برای نوجوان های بالای ۱۲ ساله و خب بزرگسال ها هم حسابی از خوندنش لذت می برن.

حالا فکر می کنید چرا این کتاب این قدر معروف شده و همه جا ازش حرف می زنن؟ چون «زمانی برای دویدن» حسابی مورد تحسین منتقدای بزرگ قرار گرفته. مثلاً «کرکوس ریویوز» گفته که این یه داستان دلهره آور و پرتنشه که عواطف آدم رو حسابی برمی انگیزه. «هورن بوک» هم داستان مایکل ویلیامز رو بی نظیر دونسته که دردهای دنیای امروز و بی عدالتی ها رو خیلی قشنگ روایت می کنه. کریس کراچر هم که دیگه گفته این کتاب حیرت انگیزه و همه باید بخونن! خب با این اوصاف، آدم کنجکاو میشه که بره سراغش و ببینه چه خبره، نه؟

خلاصه داستان: سفر نفس گیر دئو و اینوسنت

حالا که با شناسنامه کتاب آشنا شدیم، بیاید بریم سراغ بخش هیجان انگیز ماجرا، یعنی داستان اصلی! این کتاب ماجرای زندگی دو برادره که توی زیمباوه زندگی می کنن. یکی اسمش دئو، یه پسر ۱۴ ساله که عاشق فوتباله و تمام امیدش تو زندگی به همین فوتباله. اون یکی هم برادر بزرگ ترش، اینوسنته که خب یه مشکل ذهنی داره و دئو باید مثل یه پدر یا مادر، حسابی مراقبش باشه. این دو تا برادر تو یه روستای کوچیک به اسم بیکیتای زیمباوه زندگی می کنن که یه روز جنگ مثل یه هیولای وحشی میاد و زندگیشون رو زیر و رو می کنه. خونوادشون رو از دست میدن و مجبور میشن برای نجات جونشون فرار کنن.

عزیمت از ماسوینگو – آغاز یک فرار تلخ

تصور کنید یه روز صبح از خواب بیدار میشید و می بینید همه چیز از دست رفته. زندگی دئو و اینوسنت این طوری شروع میشه. جنگ میاد و روستاشون، بیکیتا، ویران میشه. دیگه نه خونه ای دارن و نه خونواده ای. توی این وانفسا، دئو مسئولیت برادر بزرگ ترش، اینوسنت رو که ناتوانی ذهنی داره، به دوش می کشه. انگار که خودش پدر اینوسنته. این دو تا برادرِ تنها، راهی می شن تا از اون جهنم فرار کنن. مسیرشون پر از خطر و ناملایماتِ. تو این مسیر، آدم های مختلفی رو می بینن. یکی از این آدم ها، سروان واشینگتنه که یه جورایی بهشون امید میده و تو مسیر رفتن به سمت بایت بریج کمکشون می کنه. بایت بریج یه جایی تو مرز زیمباوه و آفریقای جنوبیه که پناهنده ها برای فرار از جنگ به اونجا پناه میارن. تو این بخش، با شخصیت هایی مثل پتسون و مایی ماریا هم آشنا می شیم که هر کدوم به نوعی تو این سفر پرخطر، روی زندگی دئو و اینوسنت تأثیر میذارن. این قسمت کتاب پر از لحظه های دلهره آور و نفس گیره که حسابی آدم رو نگران سرنوشت این دو تا برادر می کنه.

سرود ملی برزیل پخش می شود. ایستاده ام و دستم نه روی قلبم، بلکه روی بازوبندم است. هیجان زده ام؛ اما آرامشم را حفظ می کنم. تمامی بدنم پر از کبودی و کوفتگی است؛ اما دردی حس نمی کنم. بعد از بیست و دو بازی در مدت شش روز، دیگر خوب یاد گرفته ام چه طور هیجان هایم را کنترل کنم، جلوی درد را بگیرم و تمرکز کنم.

ماجرای رفتن به جوزی – مواجهه با واقعیت جدید (هشت ماه بعد)

بعد از کلی سختی و جون کندن، بالاخره دئو و اینوسنت به آفریقای جنوبی می رسن. فکر می کنن دیگه تموم شد و بهشت رو دیدن، ولی زهی خیال باطل! وارد شهر شلوغ و بی رحم ژوهانسبورگ میشن که محلی ها بهش میگن جوزی. اینجا یه دنیای کاملاً جدیده، پر از مشکلات و چالش های جدید. فقر از در و دیوار شهر می باره و تبعیض نژادی بیداد می کنه. چون دئو و اینوسنت مهاجرن، حسابی مورد آزار و اذیت قرار می گیرن. انگار از چاله درآمدن و افتادن تو چاه! زندگی روزمره شون فقط شده تلاش برای زنده موندن و پیدا کردن یه لقمه نون.

تهش این دو تا برادر، یه جایی زیر یه پل پیدا می کنن که یه سری پناهنده دیگه هم اونجا زندگی می کنن. یه جورایی برای خودشون جامعه کوچیکی تشکیل دادن. دئو و اینوسنت هم به اونها می پیوندن و سعی می کنن تو این محیط ناامن و عجیب غریب، خودشون رو وفق بدن. اما خب مشکلات تمومی نداره. خطر همیشه بیخ گوششونه، از گرسنگی و ناامنی گرفته تا گروه های نژادپرست که حتی زیر اون پل هم ولشون نمی کنن. این بخش از داستان حسابی تلخ و دردناکه و نشون میده که پناهندگی فقط از دست دادن خونه و کاشونه نیست، بلکه از دست دادن عزت و کرامت هم هست.

کنار کوه تیبل – بارقه امید و مبارزه نهایی (هشت ماه بعد)

با تمام سختی ها و ناامیدی ها، یه چیزی هست که تو دل دئو مثل یه شعله کوچیک روشن مونده: فوتبال. عشقش به فوتبال تنها پناه و انگیزه اش برای ادامه زندگیه. دئو از بچگی استعداد فوق العاده ای تو فوتبال داشته و حالا توی این شرایط سخت، تنها راه نجاتش رو تو همین می بینه. اون تصمیم می گیره تمام تلاشش رو بکنه تا وارد مسابقات مهم فوتبال بشه. تمریناتش حسابی سخته، اونم با بدن کوفته و گرسنه و خسته. ولی دئو تسلیم نمیشه و با تمام وجود می جنگه.

زمین فوتبال برای دئو فقط یه جای بازی نیست، بلکه میدون جنگ زندگیه. هر پاس، هر شوت، و هر گل برای اون یه نبرد برای امید و آینده ست. تو این بخش، اوج داستان رو می بینیم؛ اینکه چطور دئو با هر سختی و مشقتی که تو زندگیش داشته، بازم تلاش می کنه تا رویاش رو دنبال کنه. نتیجه نهایی مسابقات و تأثیرش روی آینده دئو، بخش مهمیه که آدم رو حسابی میخکوب می کنه و نشون میده که آیا بالاخره این پسرک رنج کشیده، میتونه طعم شیرین پیروزی رو بچشه یا نه. اینجاست که می فهمیم عنوان کتاب، «زمانی برای دویدن»، چقدر معنی عمیقی داره.

شخصیت های اصلی: نمادهای مقاومت و آسیب پذیری

هر داستان خوب، شخصیت های قوی و به یادماندنی داره. «زمانی برای دویدن» هم از این قاعده مستثنا نیست و شخصیت هاش حسابی توی دل آدم جا باز می کنن. دو تا شخصیت اصلی داریم که ستون فقرات داستانن، یعنی دئو و اینوسنت.

دئو (Deo): قهرمان امید و مسئولیت

دئو، قهرمان اصلی داستان، یه پسر ۱۴ ساله ست که تو همون روزهای اول داستان، بار مسئولیت بزرگی رو دوشش میفته. اون نماد کامل امید، اراده و مسئولیت پذیریه. با اینکه خودش یه بچه نوجوونه و کلی ترس و نگرانی تو دلش داره، اما برای مراقبت از برادر بزرگ ترش که ناتوانی ذهنی داره، مثل یه کوه می ایسته. عشق دئو به فوتبال، فقط یه سرگرمی ساده نیست، بلکه تنها راه نجاتشه. فوتبال براش یه فرار از واقعیت های تلخه، یه پنجره رو به رویاها و یه موتور محرکه برای ادامه زندگی. اون با هر قدمی که تو زمین فوتبال برمیداره، انگار داره با تمام مشکلات زندگی می جنگه و ثابت می کنه که حتی تو تاریک ترین شرایط هم میشه به آینده امیدوار بود. دئو نشون میده که چقدر یه آدم کوچیک می تونه بزرگ باشه و برای عزیزانش هر کاری بکنه.

اینوسنت (Innocent): آینه ای از آسیب پذیری و عشق برادری

اینوسنت، برادر بزرگ تر دئو، با اینکه ناتوانی ذهنی داره، اما نقش خیلی مهمی تو داستان ایفا می کنه. اون نماد آسیب پذیریه، نشون میده که چقدر آدم های بی دفاع تو این دنیای پر از خشونت، می تونن در معرض خطر باشن. از طرفی، وجود اینوسنت باعث میشه پیوند برادری دئو حسابی عمیق و پررنگ بشه. دئو با تمام وجودش از اینوسنت مراقبت می کنه و همین فداکاری برادرانه، ستون فقرات عاطفی داستان رو شکل میده. اینوسنت شاید نتونه به دئو تو مسیر فرارش کمک زیادی بکنه، اما وجودش به دئو هدف میده، انگیزه میده و باعث میشه دئو هیچ وقت تسلیم نشه. در واقع، اینوسنت نقطه ضعف و در عین حال نقطه قوت دئوئه.

همراهان در مسیر: شخصیت های فرعی تاثیرگذار

تو طول سفر پرفراز و نشیب دئو و اینوسنت، یه عالمه شخصیت فرعی هم سر راهشون قرار می گیرن که هر کدوم به نوعی روی داستان و زندگی دئو تأثیر میذارن.

  • سروان واشینگتن: کسی که تو همون اوایل داستان به دئو و اینوسنت کمک می کنه و یه بارقه امید تو دلشون روشن می کنه. حضورش نشون میده حتی تو دل سیاهی جنگ هم آدم های خوب پیدا میشن.
  • مایی ماریا: زنی مهربان که در بایت بریج، پناهگاه موقتی برای دئو و اینوسنت میشه و بهشون کمک می کنه تا خودشون رو پیدا کنن. اون یه جورایی نماد مادری و حمایت برای این دو برادر تنهاست.
  • خانواده زیر پل: گروهی از پناهندگان که زیر یه پل تو ژوهانسبورگ زندگی می کنن. اونا برای دئو و اینوسنت یه جور خانواده جدید میشن و بهشون حس تعلق و امنیت میدن. این بخش نشون میده چطور آدم ها تو شرایط سخت به هم پناه میارن و یه جامعه کوچیک برای خودشون میسازن.
  • لینکس: یه شخصیت مهم دیگه که تو زندگی فوتبالی دئو نقش داره و کمکش می کنه تا استعدادش رو شکوفا کنه.

هر کدوم از این شخصیت ها، با نقش های کوچیک یا بزرگشون، پازل داستان رو کامل می کنن و به دئو و اینوسنت کمک می کنن تا این سفر پرخطر رو ادامه بدن و با مشکلات روبرو بشن.

تم های اصلی کتاب: درس هایی از جهان واقعی

«زمانی برای دویدن» فقط یه داستان ساده نیست، بلکه پر از پیام ها و تم های عمیق اجتماعیه که آدم رو به فکر فرو می بره. مایکل ویلیامز حسابی دست روی موضوعات مهم و تلخ دنیای واقعی گذاشته و اونا رو با جزئیات نشون داده.

جنگ و آوارگی: بازتابی تلخ از واقعیت

شاید یکی از پررنگ ترین تم های کتاب، همین جنگ و آوارگی باشه. نویسنده بی رحمانه اثرات مخرب جنگ رو روی زندگی مردم بی گناه، مخصوصاً کودکان، نشون میده. اینکه چطور یه خانواده رو از هم می پاشه، خونه و کاشونه ها رو ویران می کنه و مردم رو مجبور به ترک وطن و آوارگی می کنه. دئو و اینوسنت نمونه بارز همین قربانیان جنگ هستن که مجبور میشن برای زنده موندن، از همه چیزشون دل بکنن و راهی یه مسیر پرخطر بشن. این بخش از کتاب تلنگر بزرگیه برای اینکه یادمون باشه جنگ چقدر می تونه زندگی آدم ها رو نابود کنه.

فقر و تبعیض: چالش های پناهجویان

وقتی دئو و اینوسنت به آفریقای جنوبی می رسن، با واقعیت تلخ دیگه ای روبرو میشن: فقر و تبعیض نژادی. این کتاب خیلی خوب نشون میده که پناهندگان چطور تو یه جامعه غریب، با مشکلات عمیق معیشتی دست و پنجه نرم می کنن و قربانی بیگانه ستیزی میشن. اینکه چطور برای پیدا کردن یه لقمه نون باید کلی سختی بکشن و هر روز با نگاه های پر از تحقیر و سوءتفاهم دیگران روبرو بشن. این تم، بهمون یادآوری می کنه که مشکلات پناهجویان فقط به فرار از جنگ ختم نمیشه، بلکه تازه بعد از رسیدن به یه جای امن هم هزار و یک جور چالش دیگه سر راهشون سبز میشه.

امید و استقامت: شعله ای در دل تاریکی

شاید مهم ترین پیام کتاب همین امید و استقامت باشه. با وجود تمام سختی ها و ناامیدی هایی که دئو باهاشون روبروئه، اون هیچ وقت امیدش رو از دست نمیده. این کتاب نشون میده که انسان چقدر قدرتمنده که حتی تو تاریک ترین لحظات زندگی هم می تونه یه کورسوی امید پیدا کنه و برای رسیدن بهش بجنگه. دئو نماد این استقامته، نماد آدمی که زیر بار مشکلات خم نمیشه و با تمام وجودش برای آینده ای بهتر تلاش می کنه. این کتاب یه جورایی بهمون یاد میده که همیشه یه راهی هست، حتی اگه خیلی سخت و دور از دسترس به نظر برسه.

عشق و فداکاری برادری: پیوندی ناگسستنی

رابطه دئو و اینوسنت، قلب عاطفی این داستانه. عشق و فداکاری دئو نسبت به برادرش، یه پیوند عمیق و ناگسستنیه که تو تمام مراحل سفرشون خودشو نشون میده. دئو هر کاری برای اینوسنت می کنه، با اینکه خودش هنوز یه نوجوونه. این تم نشون میده که چقدر عشق خانوادگی و به خصوص عشق برادری می تونه آدم رو تو شرایط سخت قوی کنه و بهش انگیزه بده. این پیوند به قدری قویه که باعث میشه دئو حتی تو شرایطی که خودش هم به کمک احتیاج داره، بازم حواسش به برادرش باشه و ازش مراقبت کنه.

نقش ورزش (فوتبال): فراتر از یک بازی

فوتبال تو این کتاب فقط یه ورزش نیست، بلکه نمادی از آزادی، رویاپردازی و یه راه نجاته. برای دئو، فوتبال فقط یه بازی نیست، بلکه تنها چیزیه که تو زندگی بهش چسبیده. وقتی دئو تو زمین فوتباله، تمام مشکلات و سختی ها رو فراموش می کنه و فقط به رویاهاش فکر می کنه. فوتبال براش یه فرار از واقعیت های تلخه و یه دریچه برای رسیدن به آینده ای بهتر. این تم نشون میده که چطور یه علاقه ساده، یه استعداد کوچیک، می تونه تبدیل به یه ناجی بشه و آدم رو از دل سختی ها بیرون بکشه.

اهمیت خانواده و جامعه: یافتن تکیه گاه

با اینکه دئو و اینوسنت خانواده اصلیشون رو از دست میدن، اما تو طول سفرشون خانوادههای دیگه ای پیدا می کنن. اول خانواده ای که زیر پل زندگی می کنن و بعد آدم های دیگه ای که بهشون کمک می کنن. این تم نشون میده که چقدر حمایت اجتماعی و داشتن یه گروه، هرچند کوچیک، می تونه تو شرایط سخت به آدم کمک کنه. اینکه حتی اگه خانواده اصلیت رو هم از دست بدی، بازم میشه تو دل غریبه ها آدم هایی رو پیدا کرد که مثل خانواده ازت حمایت کنن و تکیه گاهت بشن.

مردمی که معمولاً با ترحم و تحقیر با من رفتار می کردند، حالا جور دیگری به من نگاه می کنند. سرود ملی آفریقای جنوبی پخش می شود و صدای هزار تماشاگر که همراه با آن می خوانند، فضا را پر می کند.

بریده هایی از متن کتاب: چشمه ای از نگارش

برای اینکه بیشتر با سبک و سیاق نگارش مایکل ویلیامز آشنا بشید و یه حس کوچیک از فضای کتاب رو بگیرید، خوبه یه نگاهی به این بریده از متن کتاب بندازیم. این بخش ها حسابی بهتون کمک می کنه تا لحن و عمق احساسات داستان رو لمس کنید.

با سردرد از خواب بیدار می شوم. اتاقک کامیون گرم و دم کرده است. پاهای اینسنت درست جلوی بینی ام است و بوی بدی می دهد. سعی می کنم پاهایش را کنار بزنم؛ اما اتاقک استراحت کامیون جایی برای جُم خوردن ندارد. اینسنت خرناس می کشد و قدری جابه جا می شود. گوشش به رادیوست و نگاهش مات و خواب آلود است. یک جفت کتانی نو دور گردنش است؛ سروان واشینگتن پیش از حرکت آن ها را به ما داد. سریع نگاه می اندازم به جایی که کتانی هایم را گذاشته بودم تا مطمئن شوم هنوز سر جایشان هستند. امروز ساعت چهار صبح که سوار کامیون شدیم، آن ها را گوشهٔ اتاقک گذاشته بودم. هنوز همان جا هستند. از بوی نویی کتانی ها حالم جا می آید و لبخند می زنم. توپ فوتبالم هم گوشهٔ دیگر اتاقک است، همچنان چاق و گرد و پر از پول.

این بریده کوچیک نشون میده که نویسنده چقدر با جزئیات و حس و حال آدم ها می نویسه. هم می تونیم بوی پاهای اینوسنت رو حس کنیم، هم هیجان دئو برای کتانی های نو و توپ فوتبالش. دقیقاً همین جزئیات هستن که داستان رو زنده و قابل لمس می کنن و آدم رو حسابی با خودش همراه می کنه.

چرا زمانی برای دویدن را بخوانیم؟

خب، حالا شاید بپرسید با این همه کتابی که تو دنیا هست، چرا باید وقتمون رو بذاریم و «زمانی برای دویدن» رو بخونیم؟ راستش رو بخواید، این کتاب چند تا ویژگی حسابی خاص داره که هر کسی رو مجاب می کنه بره سراغش.

تأثیر عمیق عاطفی

اول از همه، این کتاب حسابی آدم رو از نظر عاطفی درگیر می کنه. داستان دئو و اینوسنت اونقدر واقعی و ملموسه که ممکنه بارها و بارها اشکتون رو دربیاره. البته نگران نباشید، قرار نیست فقط غم و غصه بخورید! در کنار این تلخی ها، کتاب پر از لحظه های الهام بخشه که بهتون امید میده و نشون میده چطور میشه تو دل سیاهی ها، نور رو پیدا کرد. این کتابیه که بعد از خوندنش تا مدت ها تو ذهنتون می مونه.

آشنایی با مسائل واقعی جهان

این روزها همه از جنگ و پناهندگی حرف می زنن، اما کمتر کسی واقعاً می دونه که آدم هایی که این مشکلات رو تجربه می کنن، چه سختی هایی می کشن. «زمانی برای دویدن» دقیقاً این دریچه رو به روی شما باز می کنه. با خوندن این کتاب، از نزدیک با چالش ها و رنج های پناهندگان آشنا میشید، با تبعیض ها، با فقر، و با ناامنی هایی که هر روز باهاش دست و پنجه نرم می کنن. این یه جور آگاهی بخشیه که می تونه دیدتون رو نسبت به مسائل جهانی حسابی تغییر بده.

الهام بخش برای امید و پشتکار

همون طور که گفتیم، دئو نماد امید و پشتکاره. این کتاب یه درس بزرگه برای همه ما که چطور میشه با اراده و امید، حتی بر بزرگترین موانع زندگی هم غلبه کرد. داستانش بهتون یاد میده که اگه هدف داشته باشی و براش تلاش کنی، هیچ چیز غیرممکن نیست. اگه حس می کنید تو زندگی به یه تلنگر انگیزشی احتیاج دارید، این کتاب حسابی می تونه بهتون کمک کنه.

نگارش جذاب مایکل ویلیامز

مایکل ویلیامز یه نویسنده حرفه ایه. سبک نگارشش اونقدر گیر و دلهره آوره که از همون صفحه اول شما رو میخکوب می کنه. اون می تونه احساسات و صحنه ها رو طوری توصیف کنه که انگار خودتون اونجا هستید و تمام اتفاقات رو با چشمای خودتون می بینید. زبان داستان روان و جذابه و اجازه نمیده خسته بشید یا کتاب رو زمین بذارید. حتی اگه زیاد اهل رمان خوندن نیستید، این کتاب می تونه نظرتون رو عوض کنه.

مناسب برای بحث و گفتگو

این کتاب یه بستر عالی برای بحث و گفتگوهای خانوادگی یا حتی تو کلاس های درس و باشگاه های کتاب خوانیه. موضوعاتی مثل جنگ، آوارگی، تبعیض، امید، و فداکاری، همگی مسائل مهم اجتماعی و انسانی هستن که میشه ساعت ها دربارهشون حرف زد و کلی چیز ازشون یاد گرفت. اگه دنبال یه کتاب می گردید که بتونه یه عالمه گفتگوی عمیق رو شروع کنه، «زمانی برای دویدن» بهترین انتخابه.

درباره نویسنده: مایکل ویلیامز

خب، حالا که حسابی با این کتاب و دنیاش آشنا شدیم، بد نیست یه ذره هم درباره خالق این اثر، یعنی مایکل ویلیامز بدونیم. مایکل ویلیامز یه نویسنده آفریقای جنوبی تبار هست که در اکتبر سال ۱۹۶۲ به دنیا اومده. ایشون فقط یه نویسنده نیستن، بلکه کلی کار دیگه هم انجام دادن. مثلاً الان رئیس مجموعه اپرای شهر کیپ تاون هستن که خودش یه کاره بزرگ و هنریه.

مایکل ویلیامز از همون دوران دانشجویی حسابی تو کار نویسندگی بوده و کلی نمایش رادیویی نوشته. در واقع، میشه گفت از دانشگاه کیپ تاون آفریقای جنوبی فارغ التحصیل شده و از همون موقع عشق و علاقه اش به نوشتن رو دنبال کرده. اولین کتابش رو تو سن ۲۵ سالگی منتشر کرده و از اون موقع دیگه دست از قلم نزده. سبک کاری ویلیامز بیشتر روی داستان های واقع گرا و مسائل اجتماعی آفریقا تمرکز داره. اون حسابی به اتفاقات دور و برش توجه می کنه و سعی می کنه با قلمش، صدای آدم های فراموش شده و مشکلات جامعه رو به گوش بقیه برسونه. دقیقاً به خاطر همین علاقه به واقعیت هاست که کتاب «زمانی برای دویدن» این قدر عمیق و ملموس شده.

نتیجه گیری: حالا وقت دویدن است!

«زمانی برای دویدن» یه رمان تأثیرگذار و فراموش نشدنیه که واقعاً ارزش خوندن رو داره. این کتاب نه فقط یه داستان، بلکه یه سفر عمیق به دل واقعیت های تلخ و شیرین زندگیه، اونم از چشم یه پسربچه که مجبور میشه زودتر از سنش بزرگ بشه. مایکل ویلیامز تونسته با یه نگارش فوق العاده، حس و حال دئو و اینوسنت رو به بهترین شکل به خواننده منتقل کنه و کاری کنه که با تمام وجودمون باهاشون همدردی کنیم.

پیام اصلی این کتاب، همون طور که از اسمش هم پیداست، «حالا وقت دویدن است!» یعنی زمان اقدام، زمان امید، و زمان حرکت به سوی آینده ای بهتر. حتی تو تاریک ترین شرایط هم میشه با امید و پشتکار، راهی برای نجات پیدا کرد و برای رویاها جنگید. این کتاب بهمون یاد میده که زندگی هر چقدر هم سخت باشه، همیشه یه فرصت دیگه برای شروع و ادامه دادن هست. پس اگه دنبال یه کتابی هستید که هم سرگرمتون کنه و هم بهتون درس زندگی بده، «زمانی برای دویدن» رو به هیچ عنوان از دست ندید. بهتون قول میدم بعد از خوندنش، دیدتون نسبت به خیلی چیزها فرق می کنه و شاید خودتون هم آماده بشید برای «دویدن» توی مسیر زندگی!