فیلم و سریال

نظر فراستی در مورد سریال عاشقانه


مسعود فراستی اعتقاد دارد فیلم «بی‌همه‌چیز» فارغ از اقتباسی بودن آن یا نبودنش، از عمده محصولات ایران جلوتر است. او خاطرنشان کرد: «بی‌همه‌چیز» را می‌توان دید و تحمل کرد؛ حتی در جاهایی مکث و تأمل کرد و یک آفرین هم گفت. در جاهایی هم نقص وجود درد. فیلم “ملاقات” را شاید خیلی قبل‌تر دیده باشم، در خیلی اوقات اقتباس‌ها از مورد اقتباس‌شده منبع بهتر بودند. حتی فیلم‌های کپی را می‌شناسم که از اصل بهتر است مثل فیلم “کافه ستاره”. من فیلم “ملاقات” را خیلی دور دیده‌ام و الان به خاطر ندارم تا قضاوت کنم این کپی بهتر از اصل هست یا نه! معتقدم صرف کپی بودن نمی‌توان گفت کار عقب‌تر از منبع است. 

وی افزود: برخی نکات فیلمنامه سوراخ دارد. جای کار داشت. اساساً هدیه تهرانی و شخصیتِ لی‌لی در داستان، کافی نیست و نمی‌تواند جذب یا دفع کند. لی‌لی خوب است و این شخصیت را البته هدیه تهرانی خوب ایفا می‌کند. مخاطب فقط احساس می‌کند این کاراکتر رانده شده و می‌خواهد انتقام بگیرد؛ اما این کافی نیست و احتیاج به پرداختنِ بیشتری دارد.

فراستی توضیح داده است: پرستویی که نقشِ امیر را بازی می‌کند به اندازه کافی درآمده است. من امیر را می‌فهمم هرچند رابطه‌اش با لی‌لی مشخص نیست. در دو مواجهه اصلی فیلم اشکال کارگردانی وجود دارد. این دو جا به خصوص جایِ دوم امیر معلوم می‌شود و پشتِ سر او چه گفته و چه می‌خواهد، در میزانسنِ معدن آنجا به نظرمن اشکال اساسی در کارگردانی است. حتی با این میزان نقص فیلمنامه، کارگردانی می‌توانست در این صحنه نقص فیلمنامه را جبران کند اما با دوربین و مکث‌های درست این اتفاق رخ نداده است.

این منتقد تأکید کرد: تمام تو شات‌ها درست نیست. این رابطه با تک‌شات و مدیوم و گاهی کلوز است، چون این‌ها از هم دورند و اور شولدرها هم از نظر فنی و فرمی آنجا درست نیست. آیا کارگردان این را متوجه نمی‌شود؟ این نکته به شدت ساده سینمایی و مشکل سینمایی است. فهمیدن این موضوع به شدت ساده و به شدت مشکل است. فهم آن به شدت مربوط به تجربه‌زیستی است که بتوان فهمید نما باید در تک شات باشد یا تو شات! کارگردان در نماهای خارجی به شدت موفق است. در تنش‌ها موفق است. دوربین در دِه و در تنش خوب می‌چرخد و نشان می‌دهد فیلمساز در کارگردانی نماهای خارجی نمره موفق می‌گیرد. در بازی‌گیری در اولین مرتبه، از یک بازیگر زن خوب گرفته است. هم کارگردان به شدت خوب از یک بازیگر زن بازی گرفته است تیپی‌کال و از باران کوثری به شدت خوب درآمده است. شخصیت به تو نزدیک می‌شود. پرستویی آنچه به عنوان متن به او داده شده با یک بازی اندازه، استیصال و ترس در کارگردانی خوب درآمده اما نه در فیلمنامه. هم در کارگردانی بازی‌اش درآمده است. البته صحنه لی‌لی و امیر در معدن خوب درنیامده است. 

فراستی درباره بازی پرویز پرستویی و برخی از بازیگران دیگر «بی‌همه‌چیز»، خاطرنشان کرد: پرستویی خوب است. بعد از مدت‌ها بازی خوبی از پرستویی می‌بینیم که به نوعی به بازی‌های خوب و اصیل خودش برگشته است. اعتقاد دارم «بی‌همه‌چیز» نقدی به فقر و جهل مردم دارد؛ آدم‌هایی که انگشت زده‌اند و آماده اعدام‌اند و یک دقیقه و ۳۰ ثانیه بعد گریه می‌کنند و این گریه همان تضاد است. این نقد به نظرمن وارد است. از طرفی دیگر مهتاب‌ نصیرپور در این فیلم خوب نیست و نتوانسته از پسِ‌ نقش خودش برآید. در عین حال بازی کاراکتر دکترِ‌ فیلم که بابک کریمی آن را ایفا کرده بسیار خوب و باورپذیر از آب درآمده است. 

۵۸۵۸


سریال عاشقانه 2 منوچهر هادی به نام سریال گیسو به شبکه‌ی نمایش خانگی آمد و آیا باید انتظار ویژه‌ای از این کار داشته باشیم؟ واضح است که نه. با نقد و بررسی سریال گیسو با پی اس ارنا همراه شوید.

  • نقد قسمت اول
  • نقد قسمت دوم
  • نقد قسمت سوم و چهارم
  • نقد قسمت پنجم و ششم
  • نقد قسمت هفتم و هشتم
  • نقد قسمت نهم و دهم
  • نقد قسمت یازدهم و دوازدهم
  • نقد قسمت سیزدهم و چهاردهم

نقد قسمت اول سریال گیسو

سهیل (محمد رضا گلزار) در مهمانسرایی زندگی می‌کند و با بی‌پولی دست و پنجه نرم می‌کند تا این‌که همسرش پگاه (ساره بیات) به سراغ او می‌آید و درخواستی عجیب از سهیل دارد. از طرفی یونس شکیبا (مسعود رایگان) هنوز درگیر ماجراهای حقوقی و رسوایی‌های گیسو است و…

در صنعت سریال سازی جهانی معمولا روال بر این است که وقتی فصلی از یک سریال تمام می‌شود، فصل های بعدی هم ساختاری جذاب و جداگانه از فصل‌های قبلی داشته باشد. حتی به علت اینکه ممکن است یک سریال توسط شبکه ادامه پیدا نکند و تولیدش متوقف شود، نویسندگان تلاش می‌کنند تا هر فصل را طوری بنویسند و طراحی کنند که بتوان به نتیجه‌ای رسید و کار نصفه و نیمه نماند و اگر قرار است فصلی جدید برای سریال ساخته شود، اپیزود اول هر فصل بیشتر شروعی جذاب است برای ادامه داستان نه اینکه فقط ادامه‌ای باشد از فصل قبل.

سریال گیسو که مشخص هم نیست قرار است مثلا اسپین آف باشد یا فصل دوم عاشقانه، قسمت اولش اصلا اول نیست! این قسمت در ادامه‌ی قسمت آخر عاشقانه است (در نظر بگیرید که با یک جست و جوی کوچک و خواندن دو خط خلاصه‎ی داستان و دیدن این قسمت از گیسو، کل ماجرا را کاملا متوجه می‌شوید و نیازی به دیدن سریال عاشقانه نیست). حال این مورد برای یک سریال فاجعه محسوب می‌شود.

قسمت اول گیسو با یک تعقیب و گریز که قرار است هیجانی باشد شروع می‌شود. دو مردی که مشخص است استخدام شده‌اند تا گیسو را (که در سریال عاشقانه مهناز افشار نقشش را بازی می‌کرد) از بین ببرند. همان اول حیرت کرده بودم که آیا این دو نفر یک جورهایی قرار است هیت من سریال باشند؟ از آن مزد بگیرهای خلاف کار که در بیشتر فیلم‌ها و سریال‌های آمریکایی هم هستند. اما دیالوگ‌های شل و ول و سر و وضع کلیشه‌ای‌شان که کم مانده بود دو نفر دوبلور هم به جایشان صحبت می‌کرد که برگردیم به دهه 60 و 70 سینما و سریال‌های وطنی خودمان، اصلا اجازه نمی‌داد که از حضور این دو شخصیت احساس خطر کنم. سریال گیسو همین‌طور بیننده را حیرت زده می‌کند تا به پایان قسمت برسد.

منوچهر هادی با ساخت فیلم‌های من سالوادور نیستم و رحمان 1400 و سریال‌های عاشقانه و دل به خوبی نشان داده است که کارگردانی بلد نیست یا بهتر است بگوییم بی‌سلیقه است. هم‌چنان هم اصرار دارد که این بی‌سلیقگی را به رخ بکشد. دیگر بهتر است رودربایستی را کنار بگذاریم. هیچ نگاه ویژه‌ای در قسمت اول سریال گیسو وجود ندارد. نه بازی‌های خوب داریم، نه طراحی صحنه مناسب که حداقل به من بیننده حس یک لوکیشن واقعی بدهد. این که برویم، چند مکان را در شهر پیدا کنیم، دوربین را بکاریم و نهایت یک گلدان در گوشه‌ای از تصویر بگذاریم یا دو عدد شلوار از دیوار آویزان کنیم یا اوج خلاقیتمان این باشد که یک صندلی زرشکی برای دکتر بیمارستان انتخاب کنیم که نشد طراحی صحنه.

می‌رسیم به بحث شیرین نویسندگی سریال گیسو که توسط علیرضا کاظمی‌پور و سعید جلالی که هر دو نفر، سریال عاشقانه را هم در کارنامه خود دارند، نوشته شده است. در این سال‌ها که به سختی بعضی فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی را دیده‌ام همیشه برایم سوال بوده که این دیالوگ‌هایی که از دهان بازیگرها بیرون می‌آید را نویسندگان عزیز کجا شنیده‌اند؟ خیابان؟ مغازه؟ محل کار؟ در میان مردم؟ دقیقا این سبک مصنوعی دیالوگ نوشتن از کی و کجا به فیلم و سریال‌سازی ما رسید؟

اصلا نیازی هم نیست دوستان بروند و از کف خیابان صدای مردم را جمع کنند. مگر خودشان با افراد دیگر صحبت نمی‌کنند؟ یعنی واقعا همه ایرانی‌ها اینقدر لوکس و تمیز با هم صحبت می‌کنند؟ هر صحنه از سریال گیسو تصور می‌کردم که بازیگران دارند مستقیم از روی کاغذ حرف می‌زنند. نه حسی، نه واقعیتی جذاب که ما را به درون دنیای داستان ببرد. هیچ. تمام. انگار امیدی به درست شدن فیلم‌نامه ها و از همه مهم‌تر دیالوگ نوشتن نیست. در سریال گیسو هر چند دقیقه یک بار بازیگری (حالا فرقی نمی‌کند محمد رضا گلزار باشد، ساره بیات یا حسین یاری) چیزی می‌گوید و همان لحظه یک ملودی سوزناک می‌شنویم و باید به زور تحت تاثیر قرار بگیریم و با ملودرام عاشقانه‌ی منوچهر هادی حس بگیریم، همراه بشویم و به احتمال زیاد اشک بریزیم.

قسمت اول سریال گیسو سر و شکل ندارد. بی هویت است. نه به ایران ربط دارد و نه به تهران. ادای یک درام شهری را در می‌آورد اما دستش از همان دقایق اول و صحنه‌ی اکشن مصنوعی‌اش و باران باریدنش که تو ذوق می‌زند. نماهای اضافی هوایی که در اینستاگرام خیلی بهترش را می‌توان پیدا کرد رو می‌شود. سریال گیسو اگر می خواهد سر و شکل سریال بگیرد در قسمت‌های بعدی کار سختی در پیش رو دارد. فکر کنم باید معجزه‌ای رخ بدهد.

قسمت دوم سریال گیسو

مقدمه‌ای کوتاه و سپس تیتراژ و شروع قسمت. این فرمول شروع شدن بسیاری از سریال‌ها است و گیسو هم چنین مسیری را پیش گرفته است. اما با راه و روش مخصوص به خودش.

در قسمت اول گیسو مقدمه‌ای که قرار هم بود هیجان انگیز باشد را دیدیم. دو هیت من سریال با اسلحه‌ای به لاستیک ماشینی که به نظر می‌رسد گیسو در آن نشسته باشد تیر می‌زنند و ماشین چپ می‌کند و از پل به پایین پرتاب می‌شود. در قسمت دوم مقدمه‌ی هیجان انگیز یا کنجکاو برانگیز چیست؟ رضا شکیبا (حسین یاری) به پیمان (هومن سیدی) زنگ می‌زند تا به خاطر مرگ خواهر پیمان، او به ایران بیاید. خانواده به بدرقه وی در فرودگاه می‌روند. محمدرضا گلزار می‌گوید: اه، پیمان اومد. خانواده می‌پرسد پیمان کجاست و گلزار می‌گوید اوناهاش، اون جلیقه مشکیه. مقدمه تمام می‌شود و به سراغ تیتراژ طولانی سریال می‌رویم که با یک آهنگ پاپ پر شده است.

و این قسمت رسما شروع می‌شود.

این که پیمان آمد، دقیقا هیجانش کجاست را متوجه نشدم. شاید قرار است ورود پیمان در داستان تاثیر زیادی داشته باشد. اما اگر بر فرض چنین چیزی هم درست باشد آیا آمدن پیمان به داستان باید اینقدر باسمه‌ای باشد؟ و رسیدن پیمان هم خودش ماجرایی جداگانه است. هومن سیدی نقش جوان تخس و پررو کلیشه‌ای ایرانی را بازی می‌کند. اصلا سیدی در این سریال هدایت شده است؟ خودش چنین نگاه کهنه و بی‌خاصیتی به شخصیتش داده است یا منوچهر هادی؟ اصلا برایشان مهم بوده است که پیمان از حالت تک بعدی بیرون بیاید؟ نیازی به پیچیده کردن شخصیت بوده است؟ نویسنده‌‌ها این وسط کجا هستند؟

  نقد فیلم ستاره بازی؛ گزارشی از زندگی کوتاه و آشفته‌ی صبا

البته باید کمی هم انصراف به خرج بدهم. این قسمت گیسو در چند جا من را به خنده انداخت و همه می‌دانیم که خنده برای روان و جسم مفید است. اتفاقا مدتی هم بود فیلم یا سریال کمدی ندیده بودم و این قسمت از گیسو ناخواسته به یک کمدی تبدیل شد. صحنه‌های جدی این سریال خنده‌دار می‌شود و صحنه‌های خنده‌دارش اتفاقا لوس و بی‌مزه هستند.

در این قسمت، هم سکانس‌های مربوط به بهشت زهرا و ادامه‌ی مراسم در تالار خنده‌دار بود و هم صحنه‌ی دستگیری محسن شکیبا (علیرضا زمانی نسب) که توسط چند مامور خوش‌تیپ و مودب تحویل مقامات شد. (و این که من علاقه‌ی فیلم‌سازان، چه ایرانی و چه خارجی را نمی‌فهمم که چرا همیشه باید در وسط عزا یا عروسی یک اتفاق دراماتیک مثل دستگیری فردی رخ بدهد). سکانس درگیری سهیل با مردی که مزاحم پگاه شده بود هم کاملا حس مثبتی به من داد و باعث خنده‌ام شد و حالا مطمئن هستم که گیسو قرار است در قسمت‌های بعدی خنده‌دارتر هم بشود.

سریال گیسو ادعای به روز بودن هم دارد. هم به دنبال مفسدین اقتصادی است و هم نگران وضعیت فرزندآوری. پگاه به شدت دلش بچه می‌خواهد و به دنبال سرپرستی یک دختر کوچک است. بله، تا به این‌جا همه چیز انسانی است و با پیام اخلاقی مناسب. اما پگاه برای سرپرستی می‌خواهد به بازرسان دروغ بگوید که یک زندگی عاشقانه را با سهیل دارد. یعنی همین شروع مادر شدنش قرار است با یک دروغ بزرگ باشد. و شخصیتی که ساره بیات آن را بازی می‌‎کند (و مشخص هم است در بیشتر صحنه‌ها، رنگ صورتش کمرنگ شده است تا آرایشش واضح نباشد و همین هم باعث شده است پگاه شبیه به یک روح در فیلم‌های ترسناک بشود) مشخص است که از مشکلات روحی و روانی رنج می‌برد و ایشان که نه در زندگی بیرونی‌اش وضعیت مناسبی دارد و نه درونش، می خواهد در خودخواهی کامل بچه‌ای را وارد این زندگی آشفته کند و پس فردا روزی آن دخترک هم تبدیل بشود به یک انسانی که با انواع مشکلات روحی دست و پنجه نرم می‌کند.

سریال گیسو اگر قرار است دلسوز جامعه و مردمش باشد بهتر بود شخصیت‌پردازی و داستانش را طور دیگری تعریف می‌کرد. و البته می‌دانم که هیچ دلسوزی‌ای در کار نیست. فقط پولی باشد و دور هم سریالی بسازیم و آن را پخش کنیم و خوشحال باشیم تا کار بعدی که قرار است آب‌بندی‌اش کنیم.

قسمت سوم و چهارم

روی بیلبوردهای تبلیغاتی سریال گیسو، عکس مثلث گلزار، سیدی و یاری خودنمایی می‌کند. هر سه نشسته‌اند و دارند اکس باکس بازی می‌کنند و اتفاقا برای بیننده این نوع از آثار ترکیب نسبتا جذابی هم است و حالا با ورود پیمان، این مثلث تبلیغاتی رسما کار خودش را در سریال شروع کرده است.

پیمان در نهایت پررویی از همسر اولش جدا شده است و با دختری ایتالیایی به نام لوسیا (جولیا پانلی) به کشور برگشته است. لوسیا گویا بچه‌ای سر راهی بوده است که پدر و مادرش او را رها کرده‌اند و او هم طی اتفاقاتی (یا به قول سهیل، خوش شانسی‌اش) سر از ایتالیا درآورده و آن‌جا بزرگ شده است. حالا طی قول و قراری مرموز بین لوسیا و پیمان، او به عنوان همسر پیمان به ایران برگشته است تا به کمک پیمان بتواند پدر و مادر اصلی‌اش را پیدا کند.

این یکی از خط‌های داستانی است که در قسمت سوم و چهارم سریال گیسو میبینیم. از طرفی حاج یونس مشکلات قضایی‌اش شدت گرفته است. پسرش حالا در زندان است و همسر و فرزندان پسرش هم بی‌قرار شده‌اند. پلیس فاتب به دنبال خودش و خانواده‌اش است و از آنها بازجویی می‌کند. گروهی که مثلا قرار است شبیه مافیا باشند حاج یونس را تهدید می‌کنند تا پولشان را پس بدهد اما او می‌خواهد پنهانی پول را به دست پسر کوچکش رضا برساند. رضا حالا پیمان و سهیل را هم در جریان ماجرا قرار می‌دهد و از آنها برای حل شدن این مشکل کمک می‌خواهد. سهیل همچنان درگیر همسرش پگاه است. پگاه از طرفی نتوانسته است سرپرستی دختربچه‌ای را که مدت‌ها پیگیرش بود بگیرد و همین‌طور بو برده است که منشی شرکتش پنهانی از مطب برای سقط جنین دیگران استفاده می‌کند. در نهایت سر و کله خانم مرموزی به نام کتایون آزاد (هانیه توسلی) پیدا شده است که فقط به دنبال این است که برای امور تبلیغاتی رستورانش از سهیل و شرکایش استفاده کند.

چنین خلاصه‌ای برای یک ملودرام ایرانی آن‌قدر هم بد نیست. ما بالاخره با سریالی به نام گیسو سر و کار داریم که قرار است جای سریال‌های ترکیه‌ای را پر کند و به فرهنگ ما نزدیک تر باشد. منتها چیزی که من نوشتم کلا چند خط است و چیزی که روایت می‌شود در دو قسمت 46 و 53 دقیقه‌ای اتفاق می‌افتد. (بماند که هر قسمت، سرجمع تقریبا 10 دقیقه تیتراژ اول و آخر دارد). این سریال همه چیز را بیهوده طولانی می‌کند. یک زمان‌هایی واقعا نیاز نیست کامل نشان بدهیم که یک نفر سوار ماشین می‌شود. صحبت می‌کند. از ماشین پیاده می‌شود و منتظر می‌شود ماشین از کنارش عبور کند. این وضعیت از دو حالت خارج نیست. یا تدوینگر کارش را بلد نیست یا این‌که اصلا پلان‌های ضبط شده‌ بدردبخور دیگری وجود ندارد که تدوینگر بخواهد از آن‌ها استفاده کند. که من تصور می‌کنم در سریال گیسو حالت دوم محتمل‌تر است.

حالا میخواهم نکته‌ای مثبت از این سریال بگویم. هومن سیدی برعکس سکانس مضحک ورودش به سریال، در این دو قسمت بد بازی نکرد. حداقل کارش این بود که چند جایی بار کمدی سریال را به دوش می‌کشید و من بیننده را به خنده می‌انداخت. خنده‌ای که ربطی به مسخره بودن سریال ندارد. (برعکس اکثر سکانس‌های عصبانیت پگاه که اگر خنده‌دار است از ضعف سریال و کارگردانی است). سیدی و گلزار توانایی کمیک بالایی دارند و در عین جدی بودند بلدند که از بیننده خنده بگیرند و مثلثی که اول مطلب نوشتم می‌تواند ترکیب خیلی جذاب‌تری هم بشود اگر حسین یاری بهتر هدایت می‌شد.

اما اگر سیدی و گلزار در سکانس‌هایی خوب هستند هیچ ربطی به کارگردانی ندارد. گیسو اصلا کارگردان ندارد. انگار که گروهی تصمیم به ساخت سریالی با چند چهره داشته‌اند. قرارداد‌ها و فیلم‌نامه‌ای معمولی آماده شده است. حالا وقت کرایه وسایل فیلمبرداری و صدابرداری است و وقتی همه چیز آماده شد. همه دست به دست هم داده‌اند تا چیزی به اسم گیسو بسازند. جای دوربین در این سریال اولین و ابتدایی‌ترین ایده‌ای است که به ذهن هر نفر می‌رسد. بعید بدانم برای ساخت سریال گیسو ذره‌ای عمیق فکر شده باشد. البته من هم انتظاری از این اثر ندارم ولی به هر حال این مسائل را باید همیشه گفت و تکرار کرد تا بلکه روزی، جایی و وقتی، این صحبت‌ها و نقدها و یادداشت‌ها باعث شود فرجی در این سیستم معیوب فیلم و سینمای ایران حاصل شود.

  فیلم های سی و نهمین جشنواره فیلم فجر

قسمت پنجم و ششم

در سایت‌های معتبر انگلیسی، برای خیلی از سریال‌ها نقد‌های اپیزودی منتشر می‌شود. این رسم چند وقتی است که در محتوای وب فارسی هم راه افتاده است. به خاطر سریال‌های متعدد شبکه نمایش خانگی حالا وقت آن رسیده است که قسمت به قسمت و جداگانه به سریال‌ها پرداخته شود. اما نکته‌ای در این میان است. در فضای نقد انگلیسی زبان قرار نیست هر سریالی پخش شود به صورت قسمتی درباره‌اش نقد بنویسند. اصلا مگر می‌شود به این همه سریال رسید؟ مثلا سریال‌هایی مثل سوپرگرل یا سی اس آی در سایت‌های با نام و نشان نقد اپیزودی نمی‌شوند. شاید در بعضی موارد نادر درباره کلیت فصل یا روند سریال یادداشتی نوشته شود. چون همه می‌دانیم که کیفیت این سریال‌ها چیزی نیست که بخواهیم درباره‌اش بنویسم و وقت بگذاریم. مگر اینکه سایت‌هایی توسط طرفداران یا همان فن‌های سریال ساخته شود و در تاپیک‌های جداگانه‌ای درباره سریال بحث شود.

در ایران به تعداد شبکه‌های آمریکایی و انگلیسی و حالا به لطف نتفلکیس، آلمان، هند، اسپانیا و … سریال ساخته نمی‌شود. که مساله‌ای طبیعی است. نه کشش متنی داریم و نه حتی با این‌که ساز و کار مالی بی در و پیکری داریم، اما همچنان توانایی تولید بیش از حد سریال وجود ندارد. (بماند که با توجه به صف طویل ساخت سریال‌های نمایش خانگی مشخص است که از لحاظ مالی مثل اینکه حسابی دارد به صرفه از آب در می‎‌آید)

این مقدمه را گفتم که برسم به اینکه چرا دارم درباره گیسو مینویسم. سریالی که به دشواری توانستم برای قسمت‌های اول و دومش مطلبی جداگانه بنویسم. در ایران سریال شبکه نمایش خانگی زیادی نداریم و بالاخره باید طوری این سریال‌ها را پوشش داد. گیسو قرار بود که یکی از عناوین دهان پر کن این پلتفرم‌ها باشد. با تعداد زیادی سلبریتی. اما همان‌طور که هیچ ارزشی ندارد برای سریال‌های ترکی مطلبی نوشت، واقعا ارزشی ندارد برای گیسو هم چیزی نوشت. همانطور که می‌بینید قسمت سوم و چهارم و حالا قسمت پنجم و ششم را با هم ادغام می‌کنم. حتی می‌خواستم صبر کنم و قسمت هفتم را هم ببینم بلکه بتوانم مطلبی بیشتر بنویسم. چون سریال گیسو همانطور که به شیوه‌‌ی منوچهر هادی آب بندی شده است حتما چیزی که باید درباره‌اش نوشت هم دچار آب بندی شود.

اما من دوست دارم هر کلمه‌ای که می‌نویسم نکته‌ای جدید داشته باشد. بر عکس سریال گیسو که هر قسمت آدم حس می‌کند دارد همان قسمت‌های قبل را می‌بیند. فقط جای بازیگر‌ها عوض می‌شود و ممکن است یک آدمک جدیدی هم بیاید و چیزی بگوید و برود.

در قسمت پنجم و ششم سریال گیسو اتفاق‌ خیلی عجیبی نمی‌افتد. البته اگر این یک سریال استاندارد بود قطعا باید تعجب می‌کردم که چرا یک دفعه‌ای خانمی به نام کتایون آزاد پیدا شده است که حاضر است به سه نفر (که یکی از آنها به شدت بی ادب است، منظور پیمان است) و حتی یک شرکت درست و حسابی هم ندارند، اتاق بزرگی را در رستورانش در اختیار بگذارد و قرارداد ساخت تیزر ببندد. گروهی تبلیغاتی که اوج خلاقیتشان در اتاق فکر این است که بهتر است از غذاهای رستوران فیلم بگیرند.

از طرفی مدیر مالی خانم کتایون آزاد، نازی هوشیار با بازی سانیا سالاری، یک روزه عاشق رضا می‌شود و روز دوم هم برایش کت و شلوار گران می‍خرد. رضا کمی شک می‌کند اما کافی است سهیل بگوید که همه چیز طبیعی است تا رضا هم کامل فراموش کند که اوضاع چقدر سورئال است. در این میان فقط مای بیننده هستیم که همچنان در پس ذهنمان به خانم کتایون و دم و دستگاهش مشکوک هستیم. شخصیت‌های سریال گیسو حتی خنگ هم نیستند. انگار اصلا مغزی ندارند.

وقتی از آب بندی می گوییم اجازه بدهید دقیقا مثالی از صحنه‌ای بزنم که پگاه برای این‌که سر و گوشی به زندگی پیمان و لوسیا بزند به هتل می‌رود و در عرض چند دقیقه دختر را راضی می‌کند که به خانه‌ی پگاه بروند. پیمان متوجه موضوع می‌شود و عصبانی به هتل می‌رود و بی منطق می‌پرسد که چرا به لوسیا اجازه داده‌اند که از هتل خارج شود. گویی که انگار هتل، زندان است. سپس پیمان به مغازه می‌رود که اصلا نمیدانیم برای چه آنجاست. با پگاه جر و بحث می‌کند که چرا لوسیا را برداشته است و سپس به خانه پگاه می‌رود و لوسیا را از آنجا به هتل بر میگرداند. حالا اگر فکر کردید مثلا در خانه پگاه قرار است اتفاقی رخ بدهد که در پیش برد داستان نقش مهمی داشته باشد متاسفانه اشتباه کردید. اوج داستان در این صحنه‌ها مثلا این است که لوسیا میفهمد پگاه به او دروغ گفته است که با پیمان درباره خروجش از هتل صحبت کرده است!

سریال گیسو پر است از این صحنه‌های بی معنی. من واقعا دلیلی نمی‌بینم که سراغ ماجرای پدر رضا هم بروم. در آن قسمت هم اوضاع اسف‌بار است و غیر قابل تحمل.

در خبری خواندم که منوچهر هادی گفته است قطعا نمی‌خواهد فصل سوم عاشقانه را بسازد. واقعا این اعتماد به نفس از کجا می‌آید؟ کامنت‌های مردم در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد که گیسو شاید به زور چند طرفدار داشته باشد اگر نه که ساخت همین گیسو هم باید ایده‌اش از همان نطفه خفه می‌شد که با چنین فاجعه‌ی بی حساب و کتابی طرف نمی‌شدیم.

نقد قسمت هفتم و هشتم سریال گیسو

رضا شکیبا را به جای مخوفی برده‌اند که البته بیشتر به یک اتاق فرار با بلیط ارزان قیمت شبیه است. صحنه پردازی همچنان مصنوعی است. سریال گیسو کار شگفت انگیزی انجام داده است. حتی اگر با دوربین به طبیعی‌ترین لوکیشن برویم باز هم همه چیز مصنوعی خواهد بود.

در سلولی که رضا زندانی است، فرد دیگری هم وجود دارد. کتک خورده است، زخمی و اصرار دارد که به خاطر عفونتش رضا به او نزدیک نشود که خب از همان صحنه اول واضح بود که این آدم با افرادی که رضا را ربوده‌اند سر و سری دارد. بازی بازیگرش هم که اصلا خوب نیست و احتمالا نویسندگان و کارگردان خواسته بودند که به بیننده شوکی وارد کنند که ببینید، ما توانستیم شما را در گیسو غافلگیر کنیم.

  نقد فیلم هایلایت

همه می‌دانیم که انسان بنده عادت است. و من هم انگار به این وضعیت سریال گیسو عادت کرده‌ام. یعنی دیگر به دنبال نکته خاصی نیستم که از سریال بیرون بکشم. فقط چیزی که من را سر ذوق بیاورد (از همان اول هم مطمئن بودم گیسو قرار نیست ویژگی‌ای داشته باشد اما به هر حال هر انسانی به امید زنده است) و اوضاع طوری است که هر هفته می‌گویم دیگر باید رها کرد.

خودم را می‌گذارم جای عادی‌ترین تماشاگران. همان‌هایی که با ولع سریال‌های ترکیه‌ای را می‌بینند و فکر می‌کنند آثار هنری این شکلی هستند و انصافا در جاهایی هم لذت‌های چند ثانیه‌ای می‌برم. حداقل هومن سیدی‌ای است که نمکی وسط سریال بیندازد.

اما برای ۵۰ دقیقه گیسو کم می‌آورم. سانتی مانتالی گیسو آزار دهنده است. تا می‌خواهی نفسی بکشی، صحنه‌ای می‌رسد و تمام حال و روزت را خراب می‌کند و تنها تحلیلی که می‌توانی بکنی این است که لعنت بفرستی بر سیستم نحیف فیلم و سریال ایرانی.

در قسمت هشتم بیژن امکانیان هم وارد سریال می‌شود، و چه ورودی. چند ماه پیش در توییتی شبیه این را خواندم که اگر آب پرتقال را از شخصیت‌های منفی سریال‌های ایرانی می‌گرفتند، دیگر شخصیت منفی‌ای وجود نداشت. در گیسویی که در سال ۱۴۰۰ دارد پخش می‌شود هم چنین چیزی را دیدم. اولش باورم نمی‌شد، ولی واقعی است.

سریال گیسو | امکانیان

اول اینکه نام بیژن امکانیان عمو هوشنگ است! دوم اینکه مو‌های جوگندمی دارد و در باغی زندگی می‌کند. موقعی هم که کتایون آزاد با سهیل به دیدنش می‌روند، از همان اول پشت میز نشسته است و منتظر ورود کتایون است. یعنی عمو هوشنگ کار دیگری جز نشستن روی آن صندلی ندارد؟ یعنی اینقدر کتایون آزاد سر وقت رسیده است که عمو هوشنگ روی صندلی حیاط نشسته است. هوا سرد یا گرم نبود؟ آیا برای طبیعی شدن این صحنه بهتر نبود که عمو هوشنگ بعد از ورود کتایون وارد حیاط شود؟

چیزهایی که روی میز قرار دارد چیست؟ آب پرتقال. آناناس و میوه خشک. و درست هم حدس زدید. عمو هوشنگ در نگاه اول قرار است جزو بدمن‌های سریال گیسو باشد.

نقد قسمت نهم و دهم سریال گیسو

مقدمه‌ی قسمت نهم حاج یونس را نشان می‌دهد که دارد ادای بریکینگ بد را در می‌آورد و می‌خواهد زمین و زمان را برای افرادی که رضا را به گروگان گرفته‌اند سیاه کند. حاج یونس با آن تماس تلفنی حتی به لیام نیسون در سری فیلم‌های تیکن هم ادای دین می‌کند. منتها چیزی که من نوشته‌ام از چیزی که می‌بینیم به مراتب جذاب‌تر و هیجان انگیزتر است.

رضا شکیبا هم با این تهدید تلفنی و این که گروگان گیرها متوجه می‌شوند که رضا چیزی برای اعتراف ندارد او را آزاد میکنند. بله، به همین مضحکی. دو سه قسمت وقت بیننده را با ربودن رضا بگیری، ربودنی که شرور موفرفری سریال فقط دو سیلی به صورت رضا می‌زند. دو سیلی‌ای که حتی دو بچه دبستانی هم ببینند خنده‌شان میگیرد. خیلی آبکی هم او را آزاد کنی و رضا هم از فردایش کت شلواری که خانم فلانی برایش خریده را بپوشد و همه چیز به همان نقطه اول برگردد. تمشک طلایی بدترین نویسندگی برای گیسو مناسب نیست، باید جایزه‌ی جدیدی به این نوع از آثار که زیاد هستند تقدیم کرد.

 

سریال گیسو | عاشقانه 2 | رضا شکیبا

خرده داستان‌های گیسو همچنان دارد به بدترین وضع ممکن کش می‌آید. مثلا واضح است که کتایون آزاد ریگی در کفشش دارد اما سریال همچنان اصرار دارد که او را مرموز نشان بدهد. دوستان عزیز، وضعیت از مرموز بودن گذشته است، لطفا بروید سر اصل مطلب. از طرفی پگاه که متوجه می‌شود کتایون آزاد با سهیل ارتباط برقرار کرده است، حسودی‌اش می‌شود و می‌خواهد هر طور شده سهیل را از رستوران خانم آزاد بیرون بکشد، او را به سر خانه و زندگی برگرداند و این وسط یک بچه‌ای را هم غیر قانونی بخرد. پگاه هم زن نمونه است و هم قرار است مادر نمونه‌ای باشد!

همان طور که گفتم در سریال گیسو چیزی پیش نمی‌رود. یعنی همان نکاتی که از داستان در مطالب قسمت‌های گذشته گفته‌ام را مجبورم تکرار کنم. که خب کار درستی نیست. نویسندگان و منوچهر هادی برای پیش بردن همین داستان‌های نیم بندشان هم خساست به خرج داده‌اند. که البته واضح است به چه علتی. چون که قسمت‌های سریال بیشتر شود.

ولی نکته‌ای عجیب در این چند قسمت اخیر من را بیشتر اذیت کرد. مکالمات دو نفره سریال و نقش‌های گذرا. از همان افراد معمولی که در خیابان هستند. حالا یا مغازه دار، بنگاهی، خلافکار و معتاد. همه اینها بازی‌های به شدت بدی دارند. نه تنها باور پذیر نیست، که اصلا از سریال منزجر می‌شوی. حتی ناراحت هم می‌شوم که اصلا استعداد جدیدی قرار نیست معرفی شود.

این نقش‌ها یکی از یکی بدتر و فاجعه‌تر. حتی سکانسی که پیمان و سهیل در محله‌ خلافکاران می‌چرخند و با آن‌ها صحبت می‌کنند، گریم‌های خلافکاران در حد یک کار تئاتری دانشجویی است. معلوم است که وقتی تمام هزینه سریال را صرف آوردن سلبریتی کنی، وضعیت کار به همین اسفناکی شود.

سریال گیسو

نکته آخر هم مکالمات دو نفره سریال، این هم فاجعه است. تا حالا کمتر دقت کرده بودم، اما گیسو به من این قدرت را داده است تا دیگر متوجه ریزترین نکات بد هر چیز تصویری بشوم.

دوربین گیسو به خیلی چیزها حساسیت دارد و وقتی دو نفر رو به روی همدیگر می‌نشینند یا کنار هم می‌ایستند تا صحبت کند هم جزو این حساسیت‌ها به شمار می‌رود. البته تقصیر دوربین نیست. اتفاقا دوربین وقتی سراغ صحنه‌هایی می‌رود که فقط با مدیوم شات یا کلوزآپ انسان سر و کار داریم، کاملا حقیقت اثر را آشکار می‌کند.

دیالوگ‌ها ناخودآگاه مهم‌تر می‌شود و با دقت بیشتری گوش می‌کنیم. اگر موسیقی پخش شود همینطور. اکت صورت بازیگران تازه اینجا خودش را نشان می‌دهد و کوچکترین تصنعی، کار را از رمق می‌اندازد. وقتی به این سکانس‌ها در سریال گیسو فکر می‌کنم متوجه می‌شوم که با چه اثر حقیری طرف هستم.

نقد قسمت یازدهم و دوازدهم سریال گیسو

در این مدت با چند نفری از دوستان و اقوام که بیننده گیسو هستند صحبت کرده‌ام و راستش را بخواهید هیچ کسی برایش مهم نبود که این سریال پر است از حفره‌های فیلم‌نامه و داستانی، شخصیت‌های سطحی و جلوه‌‌های ویژه و پرده کروماکی‌های آزاردهنده و ملودی سوزناک که بیشتر گوش خراش است و یا مسائل اجتماعی روز که بیشتر از اینکه دغدغه‌ی کار باشد، بهانه‌ای است برای سوء استفاده. عجیب بود که همچنان هم وقتی حرفی از آقازاده‌ها و تحریم و دلار و اختلاس در سریالی زده می‌شود، همچنان هستند افرادی که تعجب کنند که چقدر این اثر شجاعانه رفتار کرده است!

  نقد فیلم شیشلیک

علت دیده شدن گیسو فقط و فقط بازیگرانش هستند. و از حق نگذریم همین بازیگران (از محمدرضا گلزار بگیرید تا ساره بیات و بهاره رهنما) توانسته‌اند تنور سریال را نه داغ، بلکه حداقل روشن نگه دارند. با تمام ضعف‌های بی‌شمار سریال گیسو، بازیگران و حضورشان باعث شده است که این کار از «اصلا نمیشه نگاهش کرد» به «حالا ببینیم چی میشه» تبدیل شود. البته این دلیلی بر این نمی‌شود که محمدرضا گلزار دارد شاه نقشش را بازی می‌کند و یا هانیه توسلی نجات دهنده سکانس‌ها است و مسعود رایگان هم حکم پدرخوانده را دارد.

 

بازیگران سریال گیسو به خاطر تجارب کاری قبلی خود طبیعی است که به حدی از استاندارد نزدیک شده باشند. هومن سیدی می‌تواند بدترین دیالوگ‌ها را دل نشین کند. هر چند حالا که به قسمت یازدهم و دوازدهم رسیده‌ایم دیگر شخصیتی که سیدی بازی می‌کند هم تکراری شده است. مزه و متلک پرانی پیمان تا همان قسمت هفت و هشت جواب می‌داد. محمدرضا گلزار نقش سهیل، پسر خوب و چشم پاک و آرام را دارد و بیشتر مواقعی که دارد دیالوگ می‌گوید انگار بغض دارد، ولی به نظرم بیشتر به تنگی نفس شبیه است. هانیه توسلی حداقل همچنان می‌تواند جذاب و مرموز بودن کتایون را نشان بدهد اما نمی‌دانم بالاخره تا کی قرار است او را ببینیم که پشت میز مدیریت رستورانش نشسته است و در آینه‌ی کوچکی به خودش خیره شده و در فکر فرو رفته است.

ساره بیات فکر می‌کنم بدترین نقش را دارد. شخصیتش نوسان روحی روانی دارد و مجبور است هر یک قسمت در میان، فحش بار دیگران کند. حالا فرقی نمی‌کند منشی‌اش باشد، مسئول بهزیستی باشد، پیمان، سهیل یا کتایون. ساره بیات با هدایت یک کارگردان کاربلد توانایی اجرای نقش‌های پیچیده را دارد اما حیف که انتخاب‌هایش در این مدت راضی کننده نبوده است.

 

به سراغ خانم جولیا پانلی، بازیگر لوسیا برویم. من ایشان را فقط در سکانسی گذرا در سریال قورباغه (ساخته‌ی هومن سیدی) دیده‌ام و هر چه از بازیگری او میدانم مربوط به کارش در سریال گیسو است و خب باید اعتراف کنم که اصلا خوب نیست. تا الان نه برایم مهم بوده است که اصلا چرا یک دفعه‌ای گیر داده است که مادرش را پیدا کند، چرا با پیمان رابطه برقرار کرده است و چرا در اوایل سریال فارسی حرف زدنش را پنهان می‌کرد و وقتی هم که پی می‌برد مادر اصلی‌اش کیست و دچار ترس و تشویش می‌شود هم باورپذیر نیست. حالا فهمیدیم که لوسیا در اصل نامش یاسی بوده است. شاید یاسی باورپذیرتر باشد!

حسین یاری و مسعود رایگان هم متاسفانه جزو بازیگران خنثی این کار هستند. فقط دیالوگ‌هایی می‌گویند و حضوری دارند تا فقط باشند. تا پل ارتباطی‌ای باشند بین بقیه افراد سریال. همین. صدای دل نشین آقای رایگان هم به این امر کمک فراوانی می‌کند.

در نهایت اگر جذابیت و گرمایی در بازیگران است، همانطور که در اوایل این متن هم گفته‌ام، به خود بازیگران و تواناییشان برمی‌گردد. کارگردان هیچ کاره است و می‌توانید این را در وضعیت ناامید کننده بازیگران مکمل مشاهده کنید. هر قسمت جدیدی که از گیسو می‌رسد و می‌بینم که قرار است نقشی مکمل (حتی در یک سکانس) حضور داشته باشد، مطمئن هستم که قرار است عذاب بکشم. در پایان قسمت دوازدهم، کتایون به سراغ مردی فقیر می‌رود که کارش بلیط فروشی سینما است. و یک بازی فاجعه دیگر هم به نقش‌های گذرا و مکمل گیسو اضافه شد. و این تضاد فاحش بازی‌های مصنوعی و بازی‌های نسبتا گرم، ضعف‌های این سریال را پررنگ‌تر می‌کند.

 

واژه برای داستان گیسو کم آورده‌ام. تحلیل داستانی گیسو بیشتر مناسب یک پست اینستاگرامی است که اگر کمی هم طولانی شد، در قسمت (بقیه در کامنت) هم جا می‌شود. در قسمت یازدهم، افرا با بازی بهاره رهنما وارد سریال می‌شود. به نظر می‌رسد افرا مادر اصلی لوسیا باشد. اما فقط با آرامش در خانه گران قیمتش نشسته است و حتی وقتی دخترش را هم می‌بیند بیشتر از اینکه احساساتی شود، مثل آدم‌های یخ زده رفتار می‌کند و در عرض یک روز هم تمام گذشته‌اش را برای پیمان رو می‌کند. که البته می‌دانیم این دیالوگ‌ها برای مای بیننده است که بیشتر با افرا آشنا بشویم، و اگر نه خانمی که این همه سختی کشیده است و حالا به این وضعیت خوب مالی رسیده است، نمی‌آید از تمام زندگی‌اش برای یک جوان واضح عیاش و پررو رونمایی کند.

 

و باورتان می‌شود که در این دو قسمت هم به جز ماجرای افرا اتفاق خاص دیگری نیفتاد؟ تیم تبلیغاتی رستوران (مثلث پیمان و رضا و سهیل) بیشتر می‌آیند در دفتر می‌نشینند و یللی تللی می‌کنند. خانم کتایون و دستیارش نازی درگیر ماجرای عشقی جدیدشان با سهیل و رضا شده‌اند. پگاه همچنان مثل شرخرها به رستوران می‌آید و هر چه بد و بیراه است به کتایون می‌گوید. (صحنه آهسته‌ی شکستن ظروف با آن موسیقی را کجای دلم بگذارم؟)

سهیل بالاخره اقدام به طلاق کرده است و بعد از این همه مشکل، حیرت انگیز است که اطرافیان سهیل چرا سر جدایی او تردید دارند؟ سهیل و پگاه از موش و گربه هم بدتر هستند و واقعا جدایی این دو نفر اینقدر عجیب و باورنکردنی است؟

بالاخره در سریال گیسو سراغ برادر رضا، محسن، که در زندان است هم رفتیم. نگرانش شده بودم. از بس که حاج یونس بی‌خیال است و فقط در باغ سرسبزش نشسته است و دارد از قرنطینه‌اش لذت می‌برد. هر چند که ماجرای محسن هم دردی از داستان دوا نکرد. گیسو حلزون‌وار به سمت پلات‌های داستانی‌اش می‌رود (البته اگر پلاتی هم وجود داشته باشد). بیشتر درگیر مسائل زناشویی و یا به قول خود سریال، خاله زنک بازی است. حتما طرفداران سریال گیسو چنین چیزی را می‌خواهند.

 

در جایی رضا برای این‌که حداقل نشان بدهد دارد کاری برای تبلیغ رستوران می‌کند، گروه موسیقی را دعوت می‌کند که بخوانند و بنوازند و رضا هم فیلم‌برداری کند تا چند ویدئو تبلیغاتی آماده شود. گروه موسیقی نه لباس مناسبی دارند، نه انگار بلدند درست گیتار به دست بگیرند و چیزی هم که خوانده‌اند فاجعه‌ای کم‌ نظیر است.

کیفیت سریال گیسو در همین گروه موسیقی خلاصه شده است. اصلا این گروه نمادی است از وضعیت گیسو. هیچ چیزی با هم هماهنگی ندارد. همه عناصر با بی سلیقه‌ترین حالت ممکن کنار هم جمع شده است و به جلوی دوربین رفته‌اند تا فقط کاری انجام شده باشد. تا یک وقت به کسی نگویند که بیکار هستی. همین که گیسویی ساخته شود بهتر از نساخته شدنش است. که ای کاش این طور نبود.

نقد قسمت سیزدهم و چهاردهم سریال گیسو

به نحسی عدد 13 اعتقاد ندارم. ولی برخی مواقع همه چیز نشان از بد بودن این عدد دارد. نمونه‌ اخیرش قسمت 13 سریال گیسو است که قطعا بدترین قسمت کار تا به اینجا محسوب می‌شود. البته باید در نظر هم داشته باشید که تا به حال چقدر از نکات منفی فراوان سریال گیسو نوشته‌ام. قسمت‌های قبلی این سریال اصلا قوی نبودند که حالا بخواهم از قسمت 13 عصبانی باشم. ولی عجیب است که منوچهر هادی چطور می‌تواند حتی رکورد بد و بی‌کیفیت بودن خودش را هم بزند.

  نقد فیلم ایستگاه اتمسفر

این قسمت نه بازیگری داشت و نه فیلم‌نامه. در قسمت‌های قبلی حداقل در حد چند ثانیه سعی می‌کردند کار قابل دیدن باشد اما این قسمت نه. در هر قسمت از سریال گیسو سکانس طلایی‌ای وجود دارد که نسبت به دقایق دیگر کار، رتبه بدترین صحنه را از آن خود می‌کند. قسمت 13 از این سکانس‌های طلایی زیاد دارد و به راحتی رتبه اول بدترین صحنه‌ها را به یدک می‌کشد. این صحنه‌هایی که می‌گویم بیشتر شامل دیدار دوباره لوسیا و مادرش افرا است که غیرقابل دیدن است. بهاره رهنما در نقش مادر فاجعه است و جولیا پانلی هم مصنوعی‌تر از آن است که بخواهیم حتی لحظه‌ای او را در این تجدید دیدار احساسی باور کنیم.

سکانس طولانی و زمان‌پرکن مکالمه لوسیا و افرا به اندازه کافی مضحک است اما در سریال گیسو بنابر این گذاشته شده است که اگر چیزی بدردنخور است، آن را ضربدر 2 کنند. نمونه‌اش وقتی که افرا روی مبل نشسته است و دارد با لوسیا، این بار از نگاه یک مادر، گفت و گو می‌کند. بعد از سالها این مادر و دختر بهم رسیده‌اند و به هر حال من بیننده باید از دیدن این صحنه‌ها متاثر بشوم. اما وقتی می‌بینم که پیمان دارد از کل این صحنه فیلم می‌گیرد، انصافا کجایش باید احساس من را برانگیزد؟ (نکته این است که پیمان بعدا از همین فیلم‌ به طرز ابلهانه‌ای به عنوان تیزر رستوران استفاده می‌کند و اتفاقا موفق هم می‌شود!) و در این میان افرا و لوسیا هم احتمالا مشکل بینایی دارند که متوجه نمی‌شوند پیمان علناً دارد به حریم خصوصی‌شان تجاوز می‌کند.

هادی و نویسندگان حتما به این سکانس احمقانه آگاه بودند که خواسته بودند از شوخ و شنگی پیمان (که این‌جا بیشتر به بی‌شعوری شبیه است) استفاده کنند. این که افرا چیزی بگوید و لوسیا هم اشکش دربیاید و موسیقی ضعیف کار پخش شود کافی نیست، باید برای این‌که سکانس از جدیتش کاسته شود از طعنه‌ پیمان هم استفاده کرد. منتها سکانس نه از بُعد احساسی به جایی می‌رسد و نه از بُعد طنز.

حفره‌های داستانی که به شعور بیننده توهین کند طبق روال همیشگی سریال گیسو به جلو می‌رود. پگاه غیرقانونی موفق می‌شود از زن و شوهری فقیر (با بازی‌های مصنوعی) صاحب فرزندی شود و انگار نه انگار که این کار ممکن است تبعات و عواقبی داشته باشد. از طرفی نازی هوشیار ناگهان تصمیم می‌گیرد که به رضا بگوید کتایون وضعیتی مشکوک و خطرناک دارد و نمی‌خواهد یک وقت رضا به مشکل بربخورد. سوال این است که نازی تا به حال چرا چنین چیزی را برای رضا فاش نکرده بود؟ او که تا قسمت قبل داشت از سر و کول خانم کتایون بالا می‌رفت و چطور به سرعت همه چیز برعکس شد؟ این به خاطر عشق نازی به رضا است یا نویسندگی بی سر و ته؟

در قسمت 14، محسن برادر بزرگتر رضا با وثیقه‌ای ده میلیارد تومانی از زندان آزاد می‌شود. سریال گیسو هدفش کدام قشر از بینندگان است؟ بیننده‌های گیسو چه افرادی هستند؟ وضع مالی‌شان چگونه است؟ قشر متوسط معمولا این کارها را تماشا می‌کند که البته در این چند سال، قشر متوسط ایران تقریبا نیست و نابود شده است. گروهی در تلاش برای نان درآوردن هستند و گروهی هم دارند نان افراد دیگر را می‌خورند. این مساله طبقه برای یک سریالی مثل گیسو باید مهم باشد. بعید بدانم بینندگان گیسو بتوانند به راحتی ده میلیارد وثیقه برای آزادی کسی تهیه کنند. و خود به خود وقتی چنین چیزی را می‌بینیم، حس خاصی به شخصیت‎‌ها پیدا نمی‌کنیم. اصلا به درک که محسن آزاد بشود یا نشود.

من از یک سریالی که ادعای اجتماعی بودن دارد انتظار دارم آینه‌ای از وضعیت خودم را ببینم. برایم مهم نیست که یک خانواده پولدار رانت خوار قرار است چه سرنوشتی پیدا کنند. اهمیتی ندارد که پگاه بچه داشته باشد یا نه. مهم نیست که فلان شخصیت به عشقش برسد یا نه. چون هیچ درکی از زندگی هیچ کدام این افراد ندارم. حالا اگر کارگردانی و نویسندگی کار خوب بود، شاید می‌شد دغدغه‌های این نوع از زندگی تبدیل به دغدغه بیننده هم بشود. اما مشخص است که هادی نتوانسته‌ است از عهده چنین کاری بربیاید.

در قسمت 14 حاج یونس راضی می‌شود که به خاطر آزاد شدن محسن، خانواده به تهران برگردند و خودش هم می‌خواهد به تنهایی تمام کارها را سر و سامان بدهد. در این‌جا باز هم سریال گیسو سر مخاطبانش کلاه گذاشته است. آزاد شدن محسن چه ربطی داشت به این‌که خانواده‌اش به شهر برگردند؟ مگر جان این‌ها در خطر نبود؟ حالا که محسن آزاد شده است اتفاقا وضعیت بحرانی‌تر از گذشته به نظر می‌رسد. اما چرا حاج یونس راضی به این کار شده است دلیل دارد. دلیلش هم این است که سریال گیسو دارد به قسمت‌های پایانی‌اش نزدیک می‌شود و باید سریعاَ چیزهایی را به نتیجه برساند. برای همین یک دفعه‌ای زن محسن از باغ به تهران برمی‌گردد که به بهانه آزاد کردن همسرش به آگاهی برود و در آن‌جا هم وجدانش دچار عذاب بشود و تصمیم بگیرد جای حاج یونس را برای پلیس افشا کند.

برای این‌که حاج یونس بالاخره به خودش تکانی بدهد و از باغ فرار کند. برای این‌که بفهمیم محسن در قتل گیسو دست داشته است و با هیت‌من معروف سریال زد و بندی داشته است. و در نهایت برای این‌که بهتر از قبل متوجه بشویم که سریال گیسو با هر زور و کلکی که هست می‌خواهد داستان یک خطی‌ و نحیفش را تمام کند.

The Review

سریال گیسو

1
Score

قسمت اول گیسو نشان داده است که نه تنها نیازی به ادامه‌ی داستان عاشقانه نبوده است بلکه این سوال پیش می‌آید که اصلا چرا از همان اول سریال عاشقانه ساخته شد؟

Review Breakdown

  • 1

دیدگاهتان را بنویسید